باید برگردیم به آن شب زمستانی به کوچه های آشتی کنانی که ساجده کاشفشان بود، در دل سیاهی شب میان هیجان و ترس و شوقی که به جانمان نشسته بود، زیر نم نم باران و عطر خاک خیس خورده از کوچه های درکه بگذریمچقدر در این روزها شما را کم دارم
امشب دوستم این موسیقی را برایم فرستاد، یک نسخه دیگر از ترانه قدیمی که فرخزاد خوانده. روزهای آخر اینقدر این ترانه را شنیده بودیم که با هم همخوانی اش می کردیم. چه جهان قشنگی داشتیم. چه ناب هستند رفاقت هایی که به وقت سختی، شکل میگیرند، چه روزهایی غم هایم را به دوش کشیدند و به شادی بدلشان کردند. چقدر تنهایی هایم را پر کردند، آرامم کردند، مهربانی کردند. بی معرفتی و فراموشی آدم ها را با خاطرات رفاقت های شما پر می کنم و دوباره به زندگی باز میگردم.
درباره این سایت